|
دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 22:21 :: نويسنده : حسین
تا وقتی قلب عریان کسی را ندیدی بدن عریان خودت را نشان نده هیچ وقت چشمانت را برای کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد گریان مکن قلبت را خالی نگاه دار اگر هم روزی خواستی کسی را در قلبت جای دهی سعی کن که فقط یک نفر باشد و به او بگو که تو را بیشتر از خودم و کمتر از خدا دوست دارم زیرا که به خدا اعتقاد دارم و به تو نیاز ... ![]()
دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 22:16 :: نويسنده : حسین
خیلی دلم گرفته نمیدونم چرابعضی هاچشم ندارندخوشی کسی راببینند.دوست دارند مثل شیطان افکارپلیدودورازانسانیت خودراباضربه محکم به صورت دیگران زده وخوشحال ازدرگیری دوست وبه خیال خودانتقام گرفتن رایکی ازبهترین راه هامی داند.اماغافل ازاین هست خداوند به همه چیزناظراست وعادل وجای حق نشسته ومیداندبندگانش چگونه وچه می کند.چرابایدآنقدرانسان خودخواه باشد که خدارا فراموش کند.ووجدانش رازیرپابگذارد.من چیزی نمی گویم اماتورادست خدامی دهم تاتوزنده هستی شرمنده من باشی.وهرگز فراموش نکن که اجدادماگفتن گندم از گندم بروید جوزجو ازمکافات عمل غافل مشو ![]()
دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 22:14 :: نويسنده : حسین
مــــــــرا با خیالت تنهـــــــا نگذار خیالت اصلا به تو نرفتهـ اســـت... مهــــــربان نیست..!! آزارمـ ـ میدهـــــد.. دلمـ ـــ خودت را میخواهـــــــد... ![]()
دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 22:11 :: نويسنده : حسین
در زندگی زخم هاییست که روح را در تنهایی می خورد و می تراشد... ![]()
دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 22:4 :: نويسنده : حسین
هر نفس درد است که میکشم!! ای کاش بودی .. یا اصلا نبودی.. این که هستی.. و کنارم نیستی.. دیوانه ام میکند...!!! ![]()
جمعه 3 اسفند 1391برچسب:, :: 23:59 :: نويسنده : حسین
شايد آن روز كه سهراب نوشت"تا شقايق هست،زندگي بايد كرد..." خبري از دل پر درد گل ياس نداشت!!!! بايد اينطور نوشت"هر گلي هم باشي،چه شقايق،چه گل پيچك و ياس،زندگي اجباريست... ![]()
پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, :: 23:53 :: نويسنده : حسین
ديدي عشقي
نبود در تار و پودش ديدي گفت عاشقه عاشق
@@@@@@@@نبودش @ @@@@@@@@@@
امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه ديدار اين خونه
فقط خوابه ، تو كه رفتي هواي خونهتب داره ، داره از درو ديوارش غم
عشق تو مي باره ، دارم مي ميرم ازبس غصه خوردم، بيا بر گرد تا ازعشقت
نمردم، همون كه فكر نمي كردينمونده پيشت، ديدي رفت ودل ماروسوزوندش
حيات خونه دل مي گه درخت هاهمه خاموشن، به جاي كفتر و گنجشك كلاغاي
سياه پوشن، چراغ خونه خوابيده توي دنياي خاموشي ، ديگه ساعت رو
طاقچه شده كارش فراموشي ، شدهكارش فراموشي ، ديگه بارون نمي
باره اگر چه ابر سياه ، تو كه نيستي توي اين خونه ، ديگه آشفته
بازاريست ، تموم گل ها خشكيدنمثلخار بيابون ها ، ديگه از
رنگ و رو رفته ، كوچه وخيابون ها ،،، من گفتم و يارم گفت
گفتيم و سفر كرديم،از دشت شقايق ها،با عشق گذركرديم
گفتم اگه منمردم ،چقدر به من وفاداري، عشقو
به فراموشي،چند روزه تو مي سپاري
گفتم كه تومي دوني،سرخاك
تو مي ميرم ، ولي
تا لحظه مردن
نمي گيرم
دل از
تو
![]()
پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, :: 23:47 :: نويسنده : حسین
بهت نمي گم که دوست دارم قسم می خورم که دوست دارم
بهت نمي گم هر چي بخواهي بهت مي دم
چون همه چيز من تويي
نمي خوابم که خوابت رو ببينم چون خيلي خوشتر از خوابي
اگر يک روز چشمات پر اشک شد و دنبال شونه اي گشتي تا گريه
کني
صدام کن
قول نمي دم اشکاتو پاک کنم
منم باهات گريه مي کنم
اگر دنبال مجسمه سکوتي گشتي تا سرش داد بزني
صدام کن
قول مي دم ساکت بمونم
اگر دنبال خرابه اي گشتي تا نفرت رو در اون دفن کني
صدام کن
قلبم حالا خرابه وجود توست
اگر يک روز صدات کردم که بهت نياز دارم
بهم نگو کجايي ؟!
فقط يک لحظه چشماتو ببند بهم فکر کن!!
![]()
![]() |